شهید او که بود آب و رنگ یاقوتش


نهند خضر و مسیحا به دوش تابوتش

خوش آن سعادت مرغی که می کند در دام


کرشمهٔ تو ز اوج هوای لاهوتش

ضعیف تر شود ار نعمتش ز باده دهند


وظیفه خوار محبت که غم بود قوتش

شهید زلف و رخ او چو طرف جوی بهشت


برون دمد گل و سنبل ز دور تابوتش

فغان ز خامهٔ عرفی که کمترین ظفرت


شکست خامهٔ مانی و کلک یاقوتش